امروز جلسه اول کلاس آیین نامه تشکیل شد , استاد خوبی داریم و کاملا میدونه که داره چی کار میکنه و مطالب مهم رو در هر جلسه میگه , کلا هشت جلسه کلاس داریم و البته دو جلسه آخر کلاس مطالب فنی هست و یکشنبه هم امتحان , مطالب خیلی آسونن و با یک ساعت وقت گذاشتن قبولم :) تعداد سوال ها ۳۰ هست که باید ۲۶ تا درست بزنم تا جز رسوبیا نباشم :|
و در کل این که یکم بیاستیم ببینیم داریم به کجا میریم
چیزی که امروز یاد گرفتم این بود که فرهنگ در یک کشور , شهر , سازمان , خانواده , فرد خیلی خیلی مهم هست و خیلی از ماها به خاطر رعایت نشدن یک سری مسائل هر روز دچار عصبانیت و ناراحتی میشیم که چرا این آدم این طوریه؟!! چرا تو این مکان عمومی این طوری رفتار میشه؟ , چرا مردم فقط به فکر خودشون هستن و ...
اول به خودمون یاد بدیم بعد به دیگران
احترام به هم بهترین اتفاق
داشتن معاینه فنی در حین رانندگی به اندازه داشتن گواهی نامه مهم هستبه این علت که نداشتنش ممنوع هست و در صورت هر گونه تصادفی راننده این خودرو مجرم محسوب میشود.
نمیشه بدون اینکه برای شخص خودت وقت بذاری توقع اینو داشته باشی که همه ی کارات همونطوری که می خوای پیش بره
از زمانی که فهمیدم به برنامه نویسی علاقه دارم سه سال میگذره , اولش از c#و css, html وکلا هر چی میدیدم شروع کردم نمی دونستم دقیقا چی میخوام ! فقط میدونستم که از این فعالیت ذهنی خوشم میاد
همینطوری ادامه دادم تا اینکه تو ایساکو با جاوا آشنا شدم , خودمو به در و دیوار زدم تا ببینم چی به چیه و یادش بگیرم و تو این زمینه کار پیدا کنم , مثل خیلیا اعتقاد داشتم تو کار آدم بیشتر یاد میگیره. تا اینکه کارمم پیدا کردم
اول تو مصاحبه قرار شد که با جاوا کار کنم و یادش بگیرم ولی تیم تصمیم خودشو گرفته بود که بره رو اسکالا
حالا من که دست و پا شکسته جاوا کار کرده بودم نشستم به یادگرفتن اسکالا و کلیییییی چیز جدید دیگه که باید باهاشون کار میکردم
الان یه سال از این داستان میگذره و یه جورایی خودم اجازه دادم در حقم نامردی بشه و خودمو با ناآگاهی تو هچل انداختم و تقریبا ۶ ماه گیج میزدم و وقتمو تلف کردم , تو جایی که اوضاع نابسامانی داشت و برای کسی که تازه وارد مسیرش شده بود خیلی خطرناک بود
با اینکه کار با Scala هیجان زدم میکنه و دوستش دارم و خب اون موقع زمانش نبود
تا اینکه به شرکت جدید برای مصاحبه رفتم البته بعد از تلاش برای برگردوندن اطلاعات ناقصم از جاوا که دیگه بعد از اون همه سختی کار آسون تری به نظر می رسید, که نتیحه داد و قبول شدم , جای جدید اوضاع خیلی به سامانی داشت و من احساس امنیت خیلی زیادی داشتم و تو زمان کم نتیجه خیلی خوبی گرفتم ولی بازم حسی که از کارم میخواستم رو نمیگرفتم و میشه گفت ازش انرژی نمیگرفتم
خب دیگه زمانی برای خودم نمونده بود همه ی وقتم صرف کارای شرکت میشد
هی فکر و هی فکر برای بهبود شرایط
تنها چیزی که ازش مطمئن بودم این بود که من پروسه Software developing و back-end programing v رو دوست دارم
چه چیزی میتونه به من کمک کنه که بازده بیشتزی بگیرم
آخه بازده از انجام چه کاری نسیم؟؟(سوال من از خودم)
وجود کلی فکر و هدف و علاقه توی ذهنم و اینکه دوست ندارم فقط کار داشته باشم , دوست دارم با کاری که انخام میدم مفید باشم
چرا من راهمو درست پیدا نمیکنم ؟؟؟ چرا باز کلی کار نکرده دارم؟؟؟
فکر ادامه تحصیل , فکر به مدیر پروژه شدن, فکر به برنامه نویس حرفه ای بودن و خلاق بودن من رو به هیجان میاره
ولی چرا من هیچ کدومش نیستم؟؟
حدود یک ماهی میشه که اتفاقات خوب و کلی حرف دارم براتون ولی فقط زمانم به این میرسه که title پست هامو تو evernote (نرم افزار دوست داشتنیه من)
وارد کنم که تو فرصت مناسب بشینم به نوشتنشون
این هفته حتما یه وقتی برای وبلاگ نویسی خواهم گذاشت
قدر لحظه هامونو باید یدونیم :)
امروز بعد از گذشت دو سال که تصمیم به گرفتن گواهی نامه کرده بودم , رفتمو ثبت نام کردم
تو انتخاب آموزشگاه نزدیک بودن به محل کارمو ملاک قرار دادم و انتخاب کردم
حالا از فردا کاراش شروع میشه خیلی تجربه ی خوبیه و فکر می کنم زمان مناسبی هم اقدام کردم
الیته دلگرمی های همسرم خیلی بهم انرژی دادو و تردیدمو کنار زد
حتما هر جلسه میامو براتون تعریف میکنم که چه سوتیایی دادم
شایدم سوتی ندم ولی کلا باحال خواهد بود
حدود دو ماه هست که دارم از اپلیکیشن EverNote استفاده ی منظم و فکر شده میکنم و برای خودم تسک هفتگی تعیین کردم که از یک هفته و یک ماه در مورد مسائلی که توی زندگیم مطرح هستند گزارش بنویسم
خیلی فیدبک خوبی از این کار گرفتم یه جورایی کنترل همه چی دستمه و زمانمو بهتر مدیریت میکنم , کارهام مشخصه و دیگه اون آشفتگی ذهنی گذشتمو ندارم
کلا نوشتن چیزایی که تو ذهن میره و میاد خیلی خوبه و کمک کنندست
اولش ممکنه یه دفتر پر از چرت و پرت بنویسی و یواش یواش نظم پیدا میکنند و میتونه تو زمینه های مختلف طبقه بندیشون کنی
حالا هر چی که تو ذهنم میاد چایی برای خودش داره و ثبت میشه و تو زمان مشخص بهش رسیدگی میکنم
نوشتن برای من حتی موقع کار و انجام تسک هام هم خیلی کمک کرده و تمرکزمو بالاتر میبره
مرسی EverNote :)
گاهی فکر میکنی هیچی از زندگیت شبیه چیزی نیست که میخواستی !! یا ممکنه ناهماهنگ بودن یه مورد کوچیک باعث شه احساس نارضایتی از زندگی درونت ایجاد بشه
ولی زندگی رو ما خودمون بهش شکل میدیم ,البته کنترل بخشی از زندگی گاهی از دست ما خارج ولی سبک زندگیمونو خودمون انتخاب میکنیم و ما هستیم که میتونیم از منابع اطرافمون به شکلای مختلف استفاده کنیم
ترس و تنبلی و بهانه آوردن و دنبال مقصر بودن و... همشو بذاریم کنار زندگی که میخوایم رو با تلاش بسازیم
من هم این کار رو کردم و نبود ورزش تو زندگیم و حس بدی که ازش ناشی میشد رو کنار گذاشتم و براش راه حل پیدا کردم
این روزا به باشکاه شیرودی میرم و خیلی زیاد از ورزش مورد علاقم لذت میبرم
وحالا با چشم باز و آگاهی از منابع زندگیم استفاده میکنم
همیشه سعی کن هوشمندانه زندگی کنی
تشکر از همسرم که بهم کمک کرد تو این تصمیم به یقین برسم و براش بلاش کنم و بعد لذتشو ببرم
و تشکر از مسئولین فداکار فرهنگی ورزشی شیرودی که امکانات ورزشی خوبی رو برای ما فراهم کردن
لذت بردن از زندگی خیلی هنر بیا یادش بگیریم :)
ارائه امروز انجام شد , خوب بود مطالب رو برای بچه ها به صورت جمع و جور گفتم وهمونطور که دیدین دو تا چالش داشتم
اولیش کاملا چرت بود ولی دومیش براشون تا حدی جالب بود
خلاصه در حدی که برای من جذاب بود برای اونها جالب نبود به جورایی حوصله ی این موضوعات رو نداشتن
ولی تقاوت سنیمو برای اولین بار با دهه ۶۰ احساس کردم :)))
وقتی یه کاریو با باور انجام میدی دیگه هیچ چیزی جلو دارت نیست
تصمیم گرفتم تو همه ی کارهام اول به یقیت کامل برسم بعد برم سراغش
مرسی از رفیقم که هر لحظه بهم عشق و زندگی رو یاد میده :-*
یعنی من حدود یک ماهه در حال گشتنم دنبال یک مکان ورزشی
از پرس و جو از آشنایان تا جستجو تو اینترنت
یعنی تو این شهر به این بزرگی یه خانم شاغل نمیتونه بعد ساعت کاریش یه بدمینتون بازی کنه؟؟؟!!!!!
ما که تو پایتختیم اوضاعمون اینه وای به حال شهرستانا
آدم کفرش در میاد
پس چی کار میکنن این مسئولین فداکار فرهنگی ورزشی!!!!!!!!